داستان بازی ASSASSIN CREED REVELATIONS

داستان بازی ASSASSIN CREED REVELATIONS

بازی از جایی شروع میشود که برادری تمام شد. قهرمان امروزی ما دسموند وارد کما شده است و برای نجات ذهن دسموند، آساسینها او را در یک مکان امن در انیموس قرار داده اند که به آن اتاق سیاه میگویند. بعد از بیدار شدن از دستگاه انیموس دسموند با ضمیر خودآگاه Subject 16 دیدار میکند کسی که قبل از او روی انیموس خوابدیه بود. 16 به او توضیح میدهد که ذهن او تکه تکه شده است و تنها راهی که برای او باقی مانده این است که به خاطره اجدادش برگردد و تا آخر آن را ببیند تا چیزی برای نمایش به او وجود نداشته باشد. وقتی اینطور شد انیموس سه خاطره را از هم جدا خواهد کرد.
دسموند وارد اتاق تاریک میشود و دوباره به ذهن اتزیو برمیگردد. اتزیو به مصیاف سفر کرده تا رازهایی را که الطیر کشف کرده بود را بداند. و دلیل جدال بین آساسینها و تمپلارها را بداند. وقتی به آنجا میرسد متوجه میشود قلعه توسط تمپلارها تصرف شده است. تمپلارها او را دستگیر کرده و میخواهند بکشند.اتزیو فرار میکند و به کتابخانه الطیر میرسد. او درمیابد که 5 کلید برای باز کردن در وجود دارد و تمپلارها یکی از آن را در اختیار دارند. اتزیو در شکل یک کاپیتان تمپلار به روستای اطلس میرود و ژورنالی که حاوی مکان بقیه کلیدهاست را بدست می آورد. او درمیابد که کلیدها در کنستانتینوپوله مخفی شده است و تمپلارها امیدوار به پیدا کردن مکان معبد عظیم در کتابخانه هستند.

به محض رسیدن به آنجا یوسف تازیم به استقبال او می آید. او رهبر اتحادیه آساسینهای شهر است. در شهر اتزیو با سوفیا سارتور آشنا میشود. یک مسافر جواب ایتالیایی و کلکسیونر کتاب و با او طرح دوستی میریزد. و با استفاده از یک نقشه موفق به پیدا کردن اولین کلید و یک نقشه کدگذاری شده که حاوی مکان کلیدهای دیگر است میشود. او متوجه میشود که هر کدام از آنها با خاطرات الطیر کدگذاری شده است و با استفاده از تجربه انیموس مانند او لحظات زندگی الطیر را برای یافتن کلید جستجو میکند.

با پیدا کردن اولین کلید اتزیو به خاطره الطیر در دو سال قبل از اتفاقات معبد سلیمان طی جنگ صلیبی برمیخورد. با کمک یک خائن به نام هاراس آنها موفق به دستگیری المعلم میشوند ولی الطیر به موقع رسیده و او را نجات میدهد. اتزیو از سوفیا میخواهد که او را برای یافتن باقی کلیدها کمک کند.

دومین کلید به اتزیو نشان میدهد که الطیر بعد از کشتن المعلم سیب عدن را بدست میاورد و رهبری آساسینها را کسب میکند. به هر حال یکی از آساسینها به نام عباس کسی که کینه ای از الطیر دارد حرفهای او را دروغ میشمارد و مرگ المعلم را مشکوک میداند و الطیر را محکوم به قدرت طلبی میکند.به هر قیمتی که شده در جدال با الطیر و حامیان عباس، عباس موفق میشود سیب را بدست آورد ولی نمیتواند آن را کنترل کند و سیب شروع به شارژ شدن میکند و کم کم جان او را از بدنش خارج میسازد.الطیر موفق به غیرفعال کردن سیب میشود و عباس را نجات میدهد.

سومین کلید الطیر و همسرش ماریا را نشان میدهد که به مصیاف بازمیگردند. بعد از ده سایت. عباس کار خبیثانه ای انجام داده و با کشتن فرزند الطیر Sef خودش رهبری اساسینها را برعهده گرفته است. الطیر دنبال پاسخ از عباس است و مشخص میشود که سوامی یکی از حامیان عباس سف را کشته است.

الطیر عصبانی از سیب استفاده میکند و Swami را میکشد ولی ماریا تلاش میکند او را نجات دهد. در یک لحظه Swami با شمشیر ضربه ای به ماریا میزند و او را میکشد. بعد الطیر با پسر دیگرش Darim از آنجا فرار میکند.

چهارمین کلید الطیر را نشان میدهد که به مصیاف برگشته است و میبیند که حماقت و دیوانگی عباس باعث چیره شدن تمپلارها بر آساسینها شده است. الطیر سعی میکند آساسینها را علیه عباس بشوراند و در راه رسیدن به قلعه عباس را با تفنگ مخفی میکشد و دوباره رهبری آساسینها را به دست میگیرد.

پنجمین کلید الطیر را به عنوان اسطوره و استاد آساسینهای لوانته نشان میدهد. با دیدن آینده توسط سیب، او خاطراتش را درون کلید مخفی میکند و آنها را به برادرش و نیکولو پولو میدهد تا مخفی کنند. خودش هم از قدرت سیب برای کشتن دشمنان استفاده میکند.

کنستانپولی در زمان اتزیو درگیر آشوب بین پرنس احمد و برادرش سلیم است. کسانی که برای سلطان شدن با هم جنگ میکنند. سلیمان در میان جنگ، به اتزیو میگوید که او پرنس عثمانی است و معتقد است که تمپلارها پشت قضیه دشمنی احمد و سلیم قرار دارند.

سلیمان از اتزیو میخواهد که در مورد یک کاپیتان پیاده نظام، تارک بارلتی تحقیق کند چون او نقشه ای علیه عثمانی ها دارد. اتزیو از نقشه های تارک برای جمع آوری یک سپاه علیه عثمانیها با خبر میشود و درمیابد که تارک تامین کننده سلاح و مهمات آنهاست.

با رسیدن این خبر به سلیمان او از اتزیو میخواهد که تارک را به قتل برساند. اتزیو میپزیرد و در یک موقعیت مناسب تارک را میکشد ولی با روشن شدن قتل تارک اتزیو بار دیگر سلیمان را ملاقات میکند و اطلاعاتی از تمپلارها در کپادوسیه جای که مانوئل به آنجا گریخته به سلیمان میدهد. سلیمان اتزیو را به آنجا میفرستد تولی قبل از تخریب زنجیر بزرگ، پیاده نظامها شیپور طلایی را برای جلوگیری از فرار اتزیو به صدا در می آوردند.

در کپادوسیه اتزیو با جاسوس تارک، دلارا ملاقات میکند و دوستان او را از بند شاهکولو نجان میدهد. این جاسوس به اتزیو میگوید که مهماتی که تارک به مانوئل فروخته اجناس قابل استفاده نبودند. اتزیو سپس تمام انبار او را با بمب منفجر میکند و مانوئل را در سردرگمی قرار میدهد. او آخرین کلید را بدست می آورد تا بفهمد که احمد مغز متفکر نقشه تمپلارها برای فهمیدن رازهای کتابخانه الطیر بوده است. و درمیابد که احمد در مورد سوفیا چیزهایی میداند. پس از آن اتزیو به کنستانتینو عازم میشود.

در این زمان در انیموس، تجهیزات اتاق سیاه خراب شده و انیموس شروع به پاک کردن داده های اضافی میکند. Subject 16 دسموند را صدا میزند و خود را فدای پاک شدن دسموند میکند.

اتزیو درمیابد که احمد، یوسف را کشته است و سوفیا را ه. اتزیو و دیگر آساسینها به جایی که احمد و نظامیناش فرار کرده بودند حمله میکنند و یک معامله میکند. کلیدها در مقابل سوفیا. اتزیو معامله را میپذیرد ولی به محض اینکه فهمید سوفیا در امان است به دنبال احمد میدود. او موفق به بدست آوردن کلیدها میشود ولی قبل اینکه کاری با احمد بکند سلیم با نظامیانش سر میرسد. به برادر خود اطلاع میدهد که سلطان بایزید سلیم را به عنوان جانشینش انتخاب کرده است و احمد را میکشد. به خاطر دوست اتزیو با سلیمان، سلیم به اتزیو رحم کرده ولی به او میگوید باید کنستانتینوپول را ترک و دیگر برنگردد.

ورود به کتابخانه مخفی الطیر

اتزیو و سوفیا به مصیاف برمیگردند. در آنجا اتزیو معنی واقعی عقیده فدائیون را توضیح میدهد و از کلیدها برای باز کردن کتابخانه مخفی الطیر استفاده میکند. موقع ورود، اتزیو با کتابخانه خالی روبرو میشود و فقط اسکلتهای الطیر را میبیند که ششمین کلید را در دست دارد. آن را برمیدارد و یک خاطره دیگر نشان داده میشود. الطیر پسر خود Darim را با کتابها فراری میدهد و خودش را با سیب درون کتابخانه حبس میکند تا توسط یک فرد درست یافت شود. اتزیو تصمیم به ترک سیب در کتابخانه میکند. سپس او مستقیما با دسموند صحبت میکند و به او میگوید که بلاخره میخواهد زندگی به عنوان یک آساسین را کنار بگذارد چون کارش را انجام داده است. او امیدوار است که دسموند پاسخ سوالاتش را بیابد که چرا الطیر و او اینقدر زجر کشیدند تا آشکار کنند.

ژوپیتر یکی دیگر از اعضای تمدن ابتدایی مثل Juno و مینروا به دسموند نزدیک میشود. او توضیح میدهد که اولین تمدن تعداد زیادی معابد زیرزمینی اسختند تا علوم مختلف را برای جلوگیری از نابودی سیاره تدریس کنند و همه اطلاعات وارد یک معبد مرکزی میشد جایی که او، Juno و مینروا آن را امتحان کرده بودند. شش فرد معروف انتخاب شده بودند ولی هیچکدام نتوانستند مانع دمای خورشید شوند و زمین نابود شد.

ژوپیتر در ادامه به دسموند میگوید که او قدرت نجات زمین از دومین گرمایش خورشید را دارد و به او مکان معبد مرکزی را نشان میدهد. دسموند در نهایت بیدار میشود و ربکا، شاون و پدرش را میبیند که بالای سر او ایستاده اند. آنها موفق به نجات او از رم و آوردنش به آمریکا شده اند. بازوی دسموند با نشانه هایی میدرخشد. او با دیدن سیب اتزیو به دیگر آساسینها میگوید که میداند چه باید بکنند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ahangkhas2020 زیبایی جدیدمارکت i love spiderman یک عدد جوجه پزشک Shawna رزین میکس بد علاقه های موفقیت تجهیزات